۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

دیروز، فردا

هر شب به عکس ها نگاه می کنم تا خواب به چشمانم بیاید، صبح دیگر به خواب رفته ام. طاقتم تمام شده، اما این روزها خیال تمام شدن ندارند.

"فردا، باز فردا و باز فردا چنین دامن کشان می گذرد تا واپسین هجایی که زمان بر دفتر خویش می نگارد. و دیروزهای ما همه روشنی راه مرگ خاک آلوده بود، برای ابلهانی. فرو میر! ای شعله بی توان! زندگی سایه سرگردانی بیش نیست، بازیگر بینوایی که ساعتی بر صحنه می خرامد و می نالد و دیگر خبری از او نمی شود. قصه ای است از زبان سفیهی، سراسر خشم و هیاهو، موهوم." مکبث، شکسپیر

0 نظرات: