«صورتم را در دست هاش گرفته بود و به نظر می آمد انگشت هاش می خواهند دنیا را زیر و زبر کنند، مثل ماهی هایی که بر خاک گرم جان می دهند. و من ماهی هایی را از دوران کودکی به یاد می آوردم که اعدام شده بودند، ماهی هایی که قربانی تشنگی زمین شده بودند.»
اینجا اتاق زیرزمینی من و تمامی این شهرنشینان است.صحبت بر سر تضاد های درونیست.بر سر تنهایی های عصر ماست.بر سر گریه های شب های انسان های این شهر است.بر سر رنج ها بدبختی ها.بر سر تجربه ی ماست
0 نظرات:
ارسال یک نظر