۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

Paris, Texas

"- تو برای مدت خیلی درازی رفته بودی

- من برای چه مدت رفته بودم؟ تو می دونی

- برای چهارسال

- چهار سال زمان درازیه؟

- برای یه پسر کوچک آره، نصفی از زندگیشه

- نیمی از زندگی یه پسر

- حالا یادم میاد

- چی رو؟

- که چرا اون زمین رو خریدم

- چرا؟

- خب مامان یه بار به من گفت، اونجا جاییه که اون و بابا برای اولین بار همدیگه رو دیدند

و عشق بازی کردند

- در پاریس تگزاس؟

- آره

- مامان اینو بهت گفت؟

- آره

- خب پس من فکر کردم که اونجا جاییه که من به وجود آمدم. منظورم منه. تراویس کلیو هندرسون. اسمی که اونها روم گذاشتن. من اونجا شروع شدم.

-پاریس تگزاس؟

- آره

- خب پس فکر می کنی نطفه تو اونجا بسته شده؟

- آره

- ممکنه حق با تو باشه. تراویس"



"- فکر می کنی که هنوز اونو دوست داره؟

- من از کجا بدونم هانتر

- من فکر می کنم هنوز دوستش داره

- از کجا میدونی

- از نوع نگاه کردنش به اون

- منظورت زمانیه که داشت اون رو توی فیلم می دید

- آره ولی اون که خودش نبود

- منظورت چیه؟

- اون فقط تصویرش داخل یه فیلم بود، مدت ها پیش،

در کهکشانی دور. خیلی دور"



"و خودش برگشت توی رختخواب دراز کشید و به صدای جیغ های زن گوش می داد و بعد به صدای جیغ های پسرش گوش می داد. و از خودش هم تعجب می کرد چون دیگه هیچی احساس نمی کرد. تمام کاری که میخواست بکنه این بود که بخوابه و برای اولین بار آرزو کرد که ای کاش می تونست بره خیلی دور. دلش میخواست در دل یه سرزمین پهناور گم بشه .جایی که هیچ کس اونو نشناسه، جایی بدون زبان، بدون خیابون. اون خواب چنین جایی رو دید بدون اینکه اسمشو بدونه و موقعی که بیدار شد، توی آتیش بود. شعله های آبی ملافه رختخوابشو می سوزوند. از توی شعله ها به طرف اون دو نفری که دوستشون داشت پرید، اما اونها رفته بودند. بازو هاش داشت می سوخت .خودشو انداخت بیرون و روی زمین خیس غلت زد. بعدش دوید. اصلا هم برنگشت تا به آتش نگاه کنه. فقط دوید.اونقدر دوید تا خورشید بالا اومد و اون دیگه نمی تونست بدوه. و موقعی که خورشید غروب کرد، اون دوباره شروع کرد به دویدن. پنج روز همینجوری دوید. تا اینکه هر نشانه ای از آدمیزاد بود، ناپدید شد.

- تراویس!

- اگه چراغ اتاق رو خاموش کنی می تونی منو ببینی"


Paris, Texas (1984)



0 نظرات: